Chapter 5 ندای مرگ در اواخر شب

1 0 0
                                    


اواخر شب با من تماس گرفت. تماس گیرنده خود را شوهر من معرفی کرد.

خیلی جدی به من گفت که ساعت دو نیمه شب می میرم.

اما حالا به وضوح کنار من دراز کشیده بود و کاملاً خوابیده بود.

سرم را به سمت اسمیت چرخاندم که حتی صداهای نفس کشیدن هم می داد.

چشمانش بسته بود و خواب بود.

تلفن همراهش هم بی سر و صدا روی پاتختی در حال شارژ شدن بود.

اما صدایی که از تلفن می آمد در واقع صدای اسمیت بود.

حتی شماره تماس گیرنده هم شماره اسمیت بود.

"آنجلا؟"

صدایش آشفته و شوکه شده بود، همراه با خفگی. ناخودآگاه جواب دادم

بلافاصله پس از آن، صدای نفس گیری شدید اسمیت را از تلفن شنیدم. "آنجلا، ساعت چند داری؟"

دوباره سرم را چرخاندم تا مطمئن شوم که واقعاً اسمیت کنار من خوابیده است.

صادقانه با اینکه از درون شوکه شده بودم جواب دادم ساعت ده.

اسمیت به وضوح نفس نفس زد: "هنوز وقت هست آنجلا، می دانم که باید همین الان تعجب کنی، اما باید به حرف های بعدی گوش کنی."

یک هفته دیگر وقت من در اینجا به پایان می رسد و من می خواهم در مراسم تشییع جنازه شما شرکت کنم. شما در ساعت 2:00 بامداد، یعنی چهار ساعت دیگر، از ... خواهید مرد.

مکثی در لحن اسمیت وجود داشت.

این ظالمانه است.

من شروع به فکر می کنم که این یک تماس شوخی است.

شاید کسی صدای اسمیت را ضبط کرده و قسمت دیگری را با استخراج Al جعل کرده است.

اما وقتی گوشی اسمیت را برداشتم، لرزی بر ستون فقراتم جاری شد.

تلفن همراه اسمیت گفت: «در انتظار.

و تماس، من بودم.

این در واقع یک تماس از آینده است.

سریع آرام شدم.

علت مرگ شما سقوط از بلندی است.

"نتیجه تحقیقات پلیس این است که شما پای خود را از دست داده اید و از طبقه سوم سقوط کرده اید و به دلیل اینکه روی سر خود فرود آمده اید مستقیماً باعث مرگ شما شده است، اما من معتقد نیستم که شما پا را از دست داده اید و فوت کرده اید.

"میترسم الان خوابم، نه؟ آنجلا، لطفاً فوراً مرا بیدار کن و بیدارم کن تا خوابم نبرد، زیرا با شنیدن دعوای تو و بلا و سپس صدای بلند، من آشفته شدم. وقتی از پله ها افتادی سر و صدا کردی."

深夜死亡电话&发生在我身上的真实恐怖故事Where stories live. Discover now